تعطیلی و آخرهفته که میشه من افسرده میشم. معمولا بقیه مسافرت و گردشن و ما تو خونه. الانم خواهر و برادرم با هم رفتن سفر. خواهرم چند ساله بهار میرن نایین و کویرگردی. شوهرخواهرم خونه سازمانی میگیره و میرن. امسال به برادرم گفت. به من کلا نگفت. حالا یا بخاطر اخلاق همسر که اهل این مدل نیست یا بخاطر اینکه از همسر خوشش نمیاد. 

به مادرمم گفت که خستگی راه رو بهانه کرد و نرفت. اخلاق خواهرم تنده و باهاش راحت نیست. بخصوص میگه یه وقت جلوی همسر داداشم چیزی میگه. میگه حالا هرقدر دیرتر این رفتارا رو ببینه بهتره. 


مادرم عوضش رفت قزوین خونه داییش. با اونا خیلی راحته و بعد ازدواج من که تنها بود بیشتر میره. الانم گفتم برو و تا نمایشگاه کتاب برگرد که بتونه دخترم رو نگه داره. 


امروزم همسر هی گفت بریم جایی گفتم نه. حالم خوب نبود. گفتم هرجا بریم خرج داره. البته الان حالم بهتره. همسر هم خوابه. شاید عصر رفتیم پیاده روی.


دیشب عمه م اومد خونه مون. کل دو ساعت رو با دخترم بازی کرد و صدای غش غش خندیدنش قطع نمیشد. فهمیدم انرژی و حوصله بازی، اونقدری که باید، ندارم. یعنی خیلی سرزنده نیستم که به دخترم منتقل کنم. عمه و شوهرشم هی گفتن شبیه بچگی خودته و خودتم خیلی ناز و آروم بودی.


عصرش هم مادرم زنگ زد گفت داییت زنگ زده که بیا ولایت برای زمینت سند بگیر. الان از طرف شهرداری اومدن راحت تر سند میدن. با بچه ها بیاید. گفت میاید بریم؟ گفتم نه. به شما گفته بیاید به ما که نگفته. یکم ناراحت شد که مگه حتما باید بگه. منم ناراحت شدم که چرا فامیل من یکم شرایط رو در نظر نمی‌گیرن. وقتی یکی غریبه س دو طرف باید شرایط رو در نظر بگیرن. می‌دونن همسر تعارفیه ولی تقریبا اصلا رعایت نمی‌کنن. 


همه اینا ناراحتم کرد. خیلی موضوعات تکراریه ولی از ناراحتیش کم نمی‌کنه. شب موقع خواب همسر گفت میخوای فردا مادرت رو ببریم ترمینال؟ گفتم مهم اینه که تا مقصد ببریم. تا ترمینال که میره. گفت تو که دوست نداری بری. گفتم چرا دوست دارم. گفت نگفتی. گفتم میگفتم میخواستی غر بزنی که تعارف نکردن و بلد نیستن و غیر اینه؟ گفت نه!


خلاصه که هر اتفاق خوبی یه غمی برای من داره. 


امروز اتفاقی یه نگاهی به گوشی همسر انداختم. برادرش پیام داده بود که زنش بهش زنگ زده، خواهرش دعوا راه انداخته. گفته بود حق ندارم با زنمم حرف بزنم. بعدم خواهرمون دروغ گفته به مامان. اونم باور میکنه. 


همسر هم جواب داده که چندبار گفتم ما نباید رفت و آمد داشته باشیم ولی گوش نمیدی.


امیدوارم واقعا به این حرف عمل کنه.


خواهرش خیلی راحت دعوا درست میکنه و به همه چی کار داره و راحت تر هم دروغ میگه.


خواهر و برادر رفتن شهرشون. خواهرش انگار یه برنامه ای اونجا داره. تو پیام ها گفته کلاس دارم. برادرشونم یه سری وسیله برده بود و با هم بودن که سر یه تماس دختره دعوا راه انداخته و مثل همیشه هر چی از دهنش درومده به بزرگترش گفته. 


امیدوارم این چیزا یادش بمونه. 




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تاريخ و تمدن اسلامي وبلاگ دانلود NEW YEAR برنامه نویسی اندروید تعمیر ups میلگرد آهن لوله استیل مهزیار فولاد امــــروز گذرگاه آینده rahband / darbshishei